یاسین جونیاسین جون، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

عشق مامان و بابا

از شیر گرفتن یاسین جونم

نفس زندگیم وقتی رفتیم رامیان بهترین وقت رو دیدیم که دیگه شیر خوردنت رو قطع کنیم .فکر میکردم خیلی وابسته ای ولی اونقدر اونجا سرگرم بودی که زیاد سختت نشد و اونقدر ها هم که فکر می کردم سخت نبود. فقط یه چیزیش سخته چون اون وقت خیلی بیشتر حست میکردم وبا شیر خوردنت هم من ارامش میگرفتم و هم تو .فقط دلم واسه اون لحظه ها تنگ شده.نهایت سعی خودمون رو کردیم که تو اون خلا رو حس نکنی . دیگه عزیزم داری بزرگ میشی .همه چیز رو میفهمی و همه چیز رو احساس میکنی . و کاملا دیگه صحبت میکنی .راستی دیگه پوشاکت نمیکنم .با کمک خاله اکرم که خیلی کمکت کرد مربی مهدت رو میگم که خیلی دوستت داره.اون بیشتر زحمت کشید.دستش درد نکنه. مامانی جونم بزرگ شدن و اقا شدنت رو د...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

بستی خوردن عشقم تو عاشق بستنی هستی و فقط هم کیم بستنی دوست داری هر روز که از مهد میرسیم خونه کم کم 3 تا بستنی رو میخوری و کلا همه بدنت و لباسات بستنی میشه .وقتی هم سوپری میریم واسه خرید خودت میری سراغ یخچال و بستنی بر میداری و سوپری رویه روی مهد کودکت دیگه کاملا میشنا ستت و وقتی وارد مغازه میشی باهاش دست میدی و مستقیم میدوئ سمت یخچال و یه دونه بستنی و یه دونه شیر کاکائو بر میداری.به احمد اقا میگی عمو بستنی بخرم .چون عشقم کاملا دیگه صحبت میکنی. ...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

چند روز پیش 3 نفری رفتیم پیک نیک روستای وانا که نزدیک تهران بعد از ابعلی هستش .باباجون بردمون لب رودخونه که یه جای دنج بود داخل اب چند تا اردک بود که تو کل ساعات با اونها سرگرم بودی خیلی منظره قشنگی داشت سر سبز و خنک .و خونه ها طبقه طبقه روی هم بنا شده بودند .   ...
15 مرداد 1392