مسافرت شمال
سلام یکی یدونه مامان
این نوشته ها تقدیم به کسی که نامش در بهار من ویادش در اندیشه من و قلب من هستش .
عزیزم .نفسم
چند روز پیش رفتیم شمال مسافرت خونه مامان جون کلی تو خوشحال شده بودی و اونها هم از دیدن تو واقعا خوشحال بودن.تو مامان جون و بابابزرگ رو خیلی دوست داری و اسمهای همشون رو بلدی و شناخت کامل داری و دائما تو رو بغل میکنند و باهات بازی میکنند و تو از اونها جدا نمیشی وهر جا که برن تو هم باهاشون میری .و دنبالشون گریه میکنی .و بهشون محبت میکنی ومدام میبوسی و نوازشون میکنی .
رامیان که بودیم هوا خیلی عالی بود و تو هم با فرناز جون همش تو حیاط بازی میکردین و از هم جدا نمیشدین .کلی روحیمون عوض شد و خستگیمون در رفت و خیلی خوش گذشت وراستی بهت بگم مامان جون ٥ تا جو جه برات خرید که برات نگه داره تا بزرگ کنه و برات تخم مرغ بذارن و تو هم این چند روز با جوجه ها سرگرم بودی.
موقع برگشتن از رامیان رفتیم ١ روز هم ساری موندیم و لب دریا سوئیت گرفتیم تا کاکل پسرم اب بازی و ماسه بازی کنه .چون عشق مامانی عاشق دریاست و از دیدنش لذت میبری...
خلاصه با بچه های اونجا که لب ساحل بودن بازی میکردین و خسته نمیشدی و دوچرخه سواری هم میکردی .و من وبابایی هم از دیدن خوشحالی تو لذت میبردیم.
سفر خوبی بود وخوش گذشت امیدوارم که به تو هم خوش گذشته باشه .