دل نوشته های مامانی
تو ای نفس زتدگیم
تو ای همیشه همدم من
عزیزم این روزها خیلی خوشحالی چون که دایی علی و زندایی جون اومدن خونمون و تو با دیدن اونها ذوق زده شده بودی .زندایی برات کادو خریده بود ویک کار قشنگی هم انجام داده بود اینکه عکست رو از وبلاگت کپی کرده بود و برات دفتر نقاشی درست کرده که عکسات روی برگش چاپ شده و خیلی خوشگل شده و برات یادگاری نگهش میدارم .دستشون درد نکنه..
با همدیگه رفتیم دریاچه چیتگر کلی بازی کردیم و تو کلی دوچرخه سواری کردی وخوش گذروندی و ما رو با کارهات خندوندی .
خیلی خوش گذشت .
دوست داریم جیگر مامانی الان که این مطالب رو برات دارم مینویسم تو رو بابا جون بردتت پارک تا بازی کنی .از خواب بیدار شدیم و تو همش گفتی پارک و باباجون بردتت بیرون میدونم داری با بابایی داری حال میکنی .چون که تو اونو خیلی دوست داری و باباجون هم عاشقته ............................
و خیلی صبوره و با دل تو راه میاد و عاشقانه باهات بازی میکنه و با لذت کارهات رو انجام میده و توی چشمهاش دوست داشتن رو میشه حس کرد.بابا جون که شما بهش میگی اقا حمید خیلی مهربونه و واقعا تو رو دوست داره و نهایت سعی خودش رو میکنه که تو اصلا ناراحت نشی و همیشه بخندی وشاد باشی.
تو ای همیشه بهانه برای موندن من
دوسسسسسسسسسسسستتتتتتتت دارم میبوسمت