یاسین جونیاسین جون، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اومدن مامانی به خونمون

سلام عزیز مهربونم فدای اون صحبت کردن نازت بشم که جمله هارو به چه قشنگی بیان میکنی و چه عاشقانه مارو دوست داری وبهمون محبت میکنی. عسل مامان پنج شنبه و جمعه که تعطیل بو دیم مامانی اومد پیشمون موند و تو خیلی خوشجال بودی کلی با هم بازی کردین و همش مامانی رو ماچ میکردی و شب هم بغل مامانی خوابیدی. وموقع رفتن مامانی به زحمت خوابوندیمت تا دنبالش گریه نکنی و وقتی هم بیدار شدی همش سراغش رو میگرفتی. دوست داریمممممممممممممم تو که چشمات خیلی قشنگه این اهنگی هستش که با خودت همیشه زمزمه میکنی. عقشششششششششششششششششش منی عزیزک من
12 آبان 1392

بدون عنوان

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم عشقم     همه عمر منی   .همه زندگی منی....... تو زندگیمو زیبا کردی  ممنونم ازت عشقمممممممممممممم ...
6 آبان 1392

مهد کودک والا

نازنین مامان خونه جدید که اومدیم شما جیگر مامانی رو یه مهد کودک جدید ثبت نام کردیم که اسمش مهد کودک والا هستش . تازه چند روز هسش که داری میری این مهد .امیدوارم توی این مهد جدید دوستای خوبی پیدا کنی و کلی خوشحالی کنی و دوست داشته باشی . عاشقتم مامان عسل ...
6 آبان 1392

دل نوشته های مامان مریم

یکی یدونه مامان تو تنها کسی هستی که فکر میکنم که میتونم حرفهام رو بهش بزنم و باهات دردو دل کنم . تو خیلی مهربونی عزیزم واقعا همدم دردهام و تنهایی های منی .با وجودت ارامش میگیرم و قتی بغلت میکنم انگار همه دنیا رو بهم میدن و همه مشکلاتم و خستگی هام رو فراموش میکنم .هر روز که میرم سر کار و دوری تو رو تحمل میکنم واسه اینده تو و اینکه تو راحت تر زندگی کنی و اسایش بیشتری داشته باشی .خیلی سخت هستش عزیزم ولی سر کارم هم همش بهت فکر میکنم .یاسین عزیزم .خوشگل مامان از اینکه تو رو دارم هر روز خدام رو شکر میکنم که من رو تنها نذاشت .  من با بودن تو در کنارم به خودم میبالم . عشقم بهت افتخار میکنم . خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...
6 آبان 1392

تولد ماندانا جون

سلام عزیزم قربونت برم عشقم روز ٣ ابان تولد ماندانا جون دعوت بودیم و بردمت تولد . اونجا چندتا بچه بودین کلی تو بازی کردی باهاشون رقصیدی وحال کردی . خیلی خوشحال بودی .تازه معنی مهمونی و تولد رو میفهمی .برای اینکه اولا از شمع میترسیدی وگریه میکردی.ولی الان دیگه داری بزرگ میشی .اون روز خاله زهره که برف شادی میریخت رو سرتون تو با شوق وذوق دادمیزدی و از ته دلت میخندیدی واقعا برات تازگی داشت. و منم از خوشحالی تو واقعا خوشحال شدم. مهمونی خوبی بود و کلی خوش گذروندیم ماندانا جونم عزیزم تولدت مبارک عروسک ناز خاله.   ...
6 آبان 1392

پسر نازنین و مهربونم

امشب که الان که این مطالب رو برات مینویسم ساعت 2:35 نصف شب هستش و تو خواب نازی عزیز دلم. خیلی خوشحالی عزیزم چون دایی جون اومده خونمون و  کلی باهم بازی کردین وبرنامه کودک دیدین . عشقم تو خیلی نازی ومهربونی .وقتی دایی علی خوابیده بود رفتی بوسش کردی و بغلش  کردی وخوابت برد. خوابهای خوب و قشنگ ببینی .عروسک ناز من....................... عاشقانه دوستت داریم ای همه هستی زندگی من                                       ...
22 مهر 1392