یاسین جونیاسین جون، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

نامه ای به عشقم

سلام یاسین عزیزم تو بهترین لذت زندگی من هستی وهمه دنیا رو برات می خوام .تو شیرینی وخوشبختی رو به زندگی من وبابایی اوردی و ما برای  راحتی تو   تلاش می کنیم .الان این مطالب رو که برات مینویسم ساعت دو نصف شب هستش ودوست داشتم برات مطلب بنویسم .عزیز مامانی این روزا خیلی با حال شدی وقتی نگاهت می کنم اشک شوق تو چشمام جمع میشه انقدر دوست دارم که نمی تونم توصیفش کنم .خیلی از کلمات رو می گی و خودت رو برامون لوس میکنی و خیلی منظم شدی هر چیزی که می خوری رو میندازی داخل سطل اشغال و خودت اتاقت رو مرتب می کنی . وقتی کنارت میخوابم ارامش میگیرم تو با اون دستای ناز وکوچولوت همش نازم میکنی و با اون لبهای قشنگت بوسم میکنی.عزیزم تو خیلی مهربون...
30 آذر 1391

خاطرات

سلام عزیز دلم الان ساعت 9 شب هستش من و بابایی تابت دادیم تا خوابت ببره که بیایم برات مطلب بنویسیم قربونت برم من هفته پیش با ماشین بد جوری تصادف کردم فقط خدا رو شکر که تو توی ماشین نبودی و به همین خاطر باید خونه مامانی بمونیم تا بتونیم کارهامون رو انجام بدیم .تو هم این چند روز با مامان بزرگ تنها بودی.راستی جونم برات بگه که تو مامانی رو خیلی دوست داری وقتی اون رو می بینی می دویی می ری تو بغلش ولپاتو می مالی به صورت مامانی وکلی خودتو براش لوس می کنی. امروز عمو حامدت  رادین  رو اورد اینجا تا با هم بازی کنید تو هم خیلی خوشحال شده بودی و یه عالمه با همدیگه بازی کردین. راستی امروز یه حرف جدید یاد گرفتی همش تکرار میکردی اب اب...
29 فروردين 1391

شیرین کاری های یاسین

 سلام گلم الان که این مطالب رو که برات مینویسم ساعت هفت بعدازظهر و تو خواب نازی هستی دیشب رفتیم بیرون تو هم سوار کالسگه بودی وهر کسی رو می دیدی می خندیدی و دست تکون میدادی بردیمت پارک سوار تاب و سرسره شدی .بابایی خیلی باهات بازی کرد و تو هم ذوق می کردی و منم از دیدن شما لذت می بردم. این روزا واقعا با حال شدی وقتی اهنگ میذاریم میرقصی ودست می زنی .از شیرین کاری های دیگت اینکه چشمک می زنی.بوس می کنی .ناز می کنی و...... و اصل کاری اینکه چند قدمی هم راه میری قربون قدمات برم دلبندم ما عاشقانه می پرستیمت
25 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دلم دیشب تولد یکسالگیت بود و امروز برات این وبلاگ رو با بابا و عمو فرشید راه انداختیم دوستت دارم پسرم مامان مریم عسل مامان عشق من برات بگم که چون عمه جون میخواست برگرده شیراز ٢ هفته  زودتر خونه مامانی برات جشن تولد گرفتیم که همه تو عکس تولد ١ سالگیت باشند.همش می خندیدی من و بابایی خیلی خوشحال بودیم و از صمیم قلب برات ارزوی سلامتی داریم .سسلی منی تو . ...
19 فروردين 1391